محل تبلیغات شما

:



بیداری نه و نیم صبح بی وقفه درد شدید و عمیق و ناخوشایندی توی پشتم. جایی که به اسم نخاع می‌شناسم‌ش و چیزی ازش نمی‌دونم که بدونم دقیقاً کجاشه و منطقیه یا غیرمنطقی که بگم کل‌ش یا نه. درد شدید و عمیق و ناخوشایندی توی کتف چپم. مثل هرباری که باهاش کار زیادی (که شاید معمولی هم باشه) می‌کنم و تیزه. درد شدید و عمیق و ناخوشایندی توی پاهام از مچ به پایین و مخصوصاً خود مچ‌هاشون. همه این درد‌های زیاد تا الان که ساعت بیست دقیقه مونده دو شبه و بالاخره روی تخت دراز کشیدم.
روی تخت دراز کشیدم و مسواک می‌زنم. با خودم فکر می‌کنم چرا دنیا تموم نمی‌شه. دل‌م می‌خواست که می‌تونستم طور قشنگ‌تری فکر می‌کردم. قشنگ‌تر از لحاظ ادبی، از لحاظ پیچیدگی بحث، از لحاظ انتخاب کلمات و ساخت جمله. نه اینطور بچگانه گفتن: چرا دنیا تموم نمی‌شه. بچگانه هم مشخصاً از لحاظ بی‌تجربگی و بلد نبودن و اینطور چیزها. (نه اونطور چیزها) چرا؟ چی شد که به این فکر افتادم؟ به غیر از اینکه هر لحظه و مدام توی همین فکرم.
چرا باز خواب. خواب نگو. کابوس دیدی. چرا باز کابوس دیدم؟ اتاق‌م رو دیروز مرتب کردم. بعد از ماه‌ها و فکر کردم اتاق‌م همون توی سرمه که آشفته‌ست. و باز کابوس دیدم که برگشته. کابوس برگشته. "ز" برگشته. توی خواب. خواب نگو. این‌ها کابوس‌اند توی کابوس "ز" جوری برگشته. نه، اصلاً جوری "هست" که انگار "همیشه بوده". توی کابوس‌هام همه‌ی دنیام به هم می‌ریزه. بدتر از بیداری‌ای که چشم باز کنم و توش "ز" واقعاً تو یکی از اتاقا باشه.
با جناب معین داریم مشق فردا رو آماده می‌کنیم و تصمیم گرفتیم واسه تموم شدن آذر لحظه‌شماری کنیم. طوری که انگار بعدش خبریه. انگار بعدش هوا خوش و زمین سبز و نه سرد و نه گرم و همیشه بهار و همه‌ی این حرفای قشنگ بشه.
چرا هیچوقت اونی نبودم که همراه خاله‌زاده‌ها و عمه‌زاده‌هاشون تا صبح بیدار موندم و خندیدم؟ تهران، همیشه مقصد سفر بود و استراحت. "بود". --- امروزِ ماه بعد تولدمه. یعنی اون روز چه طور روزیه؟ همینطوری می‌پرسم. نه بابت خاطر تولدم. در واقع ناخودآگاه روی تاریخ‌هایی حساس‌م. فکر کنم بقیه هم همینطور باشن. خلاصه اینطوری بپرسم، چقدر یک ماهِ شلوغی دارم. بعدش امیدوارم به این شلوغی نباشه. در واقع نباید باشه اما نمی‌تونم پیش بینی کنم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آنا دیلی آموزش زبان ترکی آذری